آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره

عشق مامان بابا آوینا

اولين مرواريد

عزيزم مامان روئيدن اولين مروارديد زيبايت مبارك گلم عزيزكم واسه درآوردن اين مرواريد كوجولوت خيلي اذيت شدي. مامان جون چندروز بود ميگفت خيلي بي حال و بي قراري .توي راه برگشت از تهران وقتي باهم بازي ميكرديم دهنت كه باز شد و خنديدي ديدم يه مروراريد ناناز تو خنده هات زده بيرون قربونت برم كلي ذوق كردم و به مامان جون و بابايي گفتيم فكر كنم تو جاده اراك بوديم. وقتي واسه ناهار ايستاديم بروجرد واست يه عروسك پو زرد گرفتم البته به انتخاب خودت بود من دوتا عروسك گرفتم جلوت و شما دستتو سمت عروسك زرد گرفتي.بعدش هم رفتيم كباب خورديم و به شما هم كباب دادم آخه دندون كبابا خوردي در آوردي عزيزم.   تاريخ ورود اوالين مرواريد: پانزده آذر 92 ...
15 آذر 1392

بوی مهر بوی روز کلاس اول

امروز روز اول مهر عزیزم انشالا 6ساله دیگه میام درباره رفتن مدرسه شما مینویسم. همیشه مامانی استرس داره وقتی اول مهر میشه نمیدونم چرا ولی این روزا رو خیلی دوست دارم . اولین روز که رفتم مدرسه یادمه تا زنگ مدرسه رو زدن واسه صف گرفتن گریه کردم و ترسیدم و چسبیدم به چادر مامانم!!!!!!!!!!!!!!!! ولی خیلی درسخون رو دوست داشتم قبل از اینکه برم کلاس اول مامانم واسم کتاب های سال اول رو گرفته بود و باهام تمرین میکرد.وسط سال مدرسه ام عوض شد واسه اینکه خونمون جابجا شده بود تو مدرسه جدید اصلا معلمشو دوست نداشتم و همیشه نمره دیکته هام کم میشد !!!!!!!!!!!1 ولی درسخون بودم و همون سال معدلم هم 20 شد .سال سوم واسه نمره ریاضی معدلم 19.89شد و سال 4ام 20 و 5...
1 مهر 1392

بدون عنوان

روز پنجشنبه ساعت 10و نیم متولد شدی و زندگی جدیدی به من و بابایی دادی بهترین روز زندگی من و بابایی و پر استرس ترین و سخت ترین روز زنذگی من بود خدایا هزار بار شکرت واسه این نعمت زیبا که بهمون دادی  قد :49 وزن:2850 دور سر:35.5    
21 فروردين 1392

روز به یادموندی

شنبه رفتیم مطب خانم دکتر طاهره فرهمندیان واسه تاریخ زایمان و کارهای پیش از عمل خیلی شلوغ بود آخه اولین روز کاریش بعداز تعطیلات بود برگه بیهوشی گرفتیم رفتیم دنبال دکتر بیهوشی که اونیکه گفته بود برم روز 5شنبه شیفت کاریش نبود بایستی میرفتیم پیش خانم دکتر عبادی که ایشون هم مرخصی بودن و گفتن 3شنبه میادش دوباره رفتیم پیش منشی دکتر فرهمندیان که واسه بقیه کارها پرونده را گرفتیم و گفت 4شنبه برو بیمارستان واسه آزمایشها 3شنبه رفتیم کارهای بیهوشی هم انجام دادیم به خاله زهره هم اس دادم که سفارشمو به دکترها بکنه و گفتم من خیلی میترسم بشون بگو 4شنبه صبح همراه بابایی رفتیم بیمارستان طالقانی اولش رفتیم پیش آقای عبادی همسر خانم جمال همکا...
21 فروردين 1392
1