آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره

عشق مامان بابا آوینا

سفر به تهران

واسه ماماني يه ماموريت كاري پيش اومده عزيزم واسه  اينكه شما تنها نباشي و اذيت نشي بابايي تصميم گرفت با ماشي خودمون بريم تهران و مامان جون هم ببريم كه از شما نگهداري كنه. روز يكشنبه 10 آذر راه افتاديم رفتيم تهران و شب رسيديم خونه دختر داييم.من سه روز كلاس آوزشي داشتم و مجبور بودم از 7 برم و بعداظهر ساعت حدود 6 برگردم.خيلي به من سخت گذشت و و شما هم اذيت شدي آخه من با سردرد برميگشتم و همش حالم بد بود و شما هم بدحال بودي .مامان جون هم اذيت كرديم هيچ جا هم نبرديمش بگرده. جمعه صبح هم را افتاديم شب رسيديم آبادان.
16 آذر 1392

سفر به دیلم

روز عید غدیر تصمیم گرفتیم بریم دیلم آخه بعداز ظهر عروسی دعوت داشتیم توی همون حوالی ماهم وقت رو غنیمت دونستیم رفتیم دیلم و خرید و دریا. صبح زود راه افتادیم رفتیم حدود 10 دیلم بودیم صبحانه هم تو راه خوردیم .من از شب فبل غذاتو آماده کرده بودم و تو سفر گذاشتیم تو ظرف بزرگتر و کنارش یخ گذاشتم که خراب نشه. تو بازار یکم اذیت کردی آخه هم گرسنه بودی و هم خوابت میومد یه بار اومدم تو ماشین هم شیرت دادم هم غذا اونوقت دوباره رفتیم خرید .موقع ناهار رفتیم رستوران موقع پارک کردن از پشت به ماشین بابایی زدن و بابای خیلی ناراحت شد ولی اینو به حساب غذاو بلا گذاشتیم و صدقه گذاشتیم کنار.ماشین فقط گلگیرش فرو رفته بود. بعداز ناهار رفتیم دریا .قرار بود گناوه ه...
5 آبان 1392

اهواز دومین سفر شما

واسه خرید کالسکه و روروئک رفتیم اهواز روز یکشنبه 14 ام شب رسیدیم بلافاصله رفتیم بازار مامان جون هم بود کلی گشتیم واسه وسایل ولی اونی که میخواستیم پیدا نکردیم آخه هم قیمتش واسمون مهم بود هم کیفیت شما تو بازار کلی اذیت شدید تصمیم گرفتیم صبح دوباره بیایم ولی شما بمونی خونه دایی حسن پیش مامان جون امیر علی رفتاراش مثل گیگیلیه قربونش برم حرفهاشو آهسته اهسته میزنه شب میخواستیم بخوابیم اومده بود میگفت امیرعلی:ت و م ن و دو س ت دا ری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ روبه مامانش: این م ن و دو س ت نداره!!!!!!  عشق عمه ای امیر محمد هم تب کرده بود بمیرم واسش   صبح موفق شدیم و خریدهامون کامل شد بعدازظهر هم رفتیم خونه عمو ابراهیم عمو ابراهیم به...
26 ارديبهشت 1392

آزمون استخدامی بابایی

بابایی امتحان استخدامی داشت رفتیم ماهشهر خونه دایی علی حسین کلی ذوقتو میکرد هی میرفت و میومد میبوسیدت طفلی آجی میخواد اینم عکس شما با روژان نوه عمو محمود روژان 47روزه بود شما 20روزه ...
5 ارديبهشت 1392
1