آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 11 سال و 13 روز سن داره

عشق مامان بابا آوینا

يلدا

اولين شب يلداي دختر گلم مبارك امسال با حضور دختر گلم شب يلدا كه سردترين و بلندترين شب ساله شد گرمترين و شيرينترين شب سال .مهماني شب يلدا تو خونه ما برگزار شد آخهع شب قبلش جشن دندوني شما بود و كلي خوراكي باقي مونده بود من تصميم گرفتم همه رو خونه خودمون دعوت كنم   به شما كلي خوش گذشت وقتي گذاشتمت رو ميز كه ازت عكس بگيرم كلي ذوق كردي و هرچي دورو برت بود رو برداشتي نوش جان فرمودي و انگار از قحطي برگشتي عزيزم ...
11 دی 1392

جشن دندوني

عزيزم از چندوقت پيش د تدارك مراسم جشن دندونوي واسه شما بودم و لي آخرش كه دندون خوشگله دراومد باز كارهام اونجور كه ميخواستم درس انجام نشده بود واسه تزئينات به يكي از دوستان ني ني سايت سفارش كار دادم ولي واسه پرينتشون كلي اذيت شدم ولي دركل چون واسه اولين بار بود تو خانواده جشن تم دار برگزار ميشد همه سوپرايز شدن بعدا واست ميام عكس ميزارم     راستي يك ماهه نت ندارم مجبورم از  سركار واست پيام بزارم. ...
11 دی 1392

8ماهگي

عزيزم 8 ماهگيت مبارك گلم تو اين مدت خيلي كارهاي جديد انجام ميدي سعي ميكني خودتو برهرچي ميخواي برسوني دستتو سمتا چيزهاييكه ميخواي ميگيري و تلاش ميكني بري برشون داري و توي هرتلاش موفقيتت كمه دوتا دندونو خوشگل هم تو اين مدت درآوردي . خيلي شيرين و لوس شدي پيش هيچكس جز من و بابايي و مامان جون نميري و پيش غريبه ها گريه ميكني.ولي بچه هارو خيلي دوست داري واسشون ذوق ميكني.راستي وقتي رفتيم تهران واسه عاطفه دخترداييم گريه ميكردي كه بغلت كنه خيلي دوستش داشتي. تو رورئوك خودتو به هرجا كه ميخواي ميرسونه البته با دنده عقب رفتن.وقتي رو سينه هم هستي با دنده عقب به خواسته هات ميرسي   ...
22 آذر 1392

سفر به تهران

واسه ماماني يه ماموريت كاري پيش اومده عزيزم واسه  اينكه شما تنها نباشي و اذيت نشي بابايي تصميم گرفت با ماشي خودمون بريم تهران و مامان جون هم ببريم كه از شما نگهداري كنه. روز يكشنبه 10 آذر راه افتاديم رفتيم تهران و شب رسيديم خونه دختر داييم.من سه روز كلاس آوزشي داشتم و مجبور بودم از 7 برم و بعداظهر ساعت حدود 6 برگردم.خيلي به من سخت گذشت و و شما هم اذيت شدي آخه من با سردرد برميگشتم و همش حالم بد بود و شما هم بدحال بودي .مامان جون هم اذيت كرديم هيچ جا هم نبرديمش بگرده. جمعه صبح هم را افتاديم شب رسيديم آبادان.
16 آذر 1392

اولين مرواريد

عزيزم مامان روئيدن اولين مروارديد زيبايت مبارك گلم عزيزكم واسه درآوردن اين مرواريد كوجولوت خيلي اذيت شدي. مامان جون چندروز بود ميگفت خيلي بي حال و بي قراري .توي راه برگشت از تهران وقتي باهم بازي ميكرديم دهنت كه باز شد و خنديدي ديدم يه مروراريد ناناز تو خنده هات زده بيرون قربونت برم كلي ذوق كردم و به مامان جون و بابايي گفتيم فكر كنم تو جاده اراك بوديم. وقتي واسه ناهار ايستاديم بروجرد واست يه عروسك پو زرد گرفتم البته به انتخاب خودت بود من دوتا عروسك گرفتم جلوت و شما دستتو سمت عروسك زرد گرفتي.بعدش هم رفتيم كباب خورديم و به شما هم كباب دادم آخه دندون كبابا خوردي در آوردي عزيزم.   تاريخ ورود اوالين مرواريد: پانزده آذر 92 ...
15 آذر 1392

7ماهگی

دخترم هفت ماهگیت مبارک امروز تاسوعای حسینی است مصادف شده با تولد 7ماهگی شما دختر نازم. تو این مدت خیلی کارات شیرینتر و معنادار شده چندشب پیش وقتی میخواستم واست آب بیارم چندبار بهت گفتم آب آب میخوای یه دفعه شما گفتی: آپ................. اینقد بامزه گفتی که پریدم بوسیدمت و هرچی دوباره سعی کردم تکرار کنی دیگه نکردی. دیروزهم وقتی اومد دنبالت خونه مامانجون ،مامان جون بهت مبگفت مامان اومده مامان منم تو حیاط بودم داشتم دستهامو میشستم که بیام بگیرم که یه دفعه با صدا بلند گفتی :ماما...... امروز هم داشتیم باهم بازی میکردیم و ازت فیلم میگرفتم که یه دفعه گفتی بابا..... خیلی نمکی و لوس شدی تا مامان جون لباس تنش میکنه بره بیرون کمروتو...
22 آبان 1392

سفر به دیلم

روز عید غدیر تصمیم گرفتیم بریم دیلم آخه بعداز ظهر عروسی دعوت داشتیم توی همون حوالی ماهم وقت رو غنیمت دونستیم رفتیم دیلم و خرید و دریا. صبح زود راه افتادیم رفتیم حدود 10 دیلم بودیم صبحانه هم تو راه خوردیم .من از شب فبل غذاتو آماده کرده بودم و تو سفر گذاشتیم تو ظرف بزرگتر و کنارش یخ گذاشتم که خراب نشه. تو بازار یکم اذیت کردی آخه هم گرسنه بودی و هم خوابت میومد یه بار اومدم تو ماشین هم شیرت دادم هم غذا اونوقت دوباره رفتیم خرید .موقع ناهار رفتیم رستوران موقع پارک کردن از پشت به ماشین بابایی زدن و بابای خیلی ناراحت شد ولی اینو به حساب غذاو بلا گذاشتیم و صدقه گذاشتیم کنار.ماشین فقط گلگیرش فرو رفته بود. بعداز ناهار رفتیم دریا .قرار بود گناوه ه...
5 آبان 1392