سفر به تهران
واسه ماماني يه ماموريت كاري پيش اومده عزيزم واسه اينكه شما تنها نباشي و اذيت نشي بابايي تصميم گرفت با ماشي خودمون بريم تهران و مامان جون هم ببريم كه از شما نگهداري كنه.
روز يكشنبه 10 آذر راه افتاديم رفتيم تهران و شب رسيديم خونه دختر داييم.من سه روز كلاس آوزشي داشتم و مجبور بودم از 7 برم و بعداظهر ساعت حدود 6 برگردم.خيلي به من سخت گذشت و و شما هم اذيت شدي آخه من با سردرد برميگشتم و همش حالم بد بود و شما هم بدحال بودي .مامان جون هم اذيت كرديم هيچ جا هم نبرديمش بگرده.
جمعه صبح هم را افتاديم شب رسيديم آبادان.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی