آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 11 سال و 24 روز سن داره

عشق مامان بابا آوینا

8ماهگي

عزيزم 8 ماهگيت مبارك گلم تو اين مدت خيلي كارهاي جديد انجام ميدي سعي ميكني خودتو برهرچي ميخواي برسوني دستتو سمتا چيزهاييكه ميخواي ميگيري و تلاش ميكني بري برشون داري و توي هرتلاش موفقيتت كمه دوتا دندونو خوشگل هم تو اين مدت درآوردي . خيلي شيرين و لوس شدي پيش هيچكس جز من و بابايي و مامان جون نميري و پيش غريبه ها گريه ميكني.ولي بچه هارو خيلي دوست داري واسشون ذوق ميكني.راستي وقتي رفتيم تهران واسه عاطفه دخترداييم گريه ميكردي كه بغلت كنه خيلي دوستش داشتي. تو رورئوك خودتو به هرجا كه ميخواي ميرسونه البته با دنده عقب رفتن.وقتي رو سينه هم هستي با دنده عقب به خواسته هات ميرسي   ...
22 آذر 1392

7ماهگی

دخترم هفت ماهگیت مبارک امروز تاسوعای حسینی است مصادف شده با تولد 7ماهگی شما دختر نازم. تو این مدت خیلی کارات شیرینتر و معنادار شده چندشب پیش وقتی میخواستم واست آب بیارم چندبار بهت گفتم آب آب میخوای یه دفعه شما گفتی: آپ................. اینقد بامزه گفتی که پریدم بوسیدمت و هرچی دوباره سعی کردم تکرار کنی دیگه نکردی. دیروزهم وقتی اومد دنبالت خونه مامانجون ،مامان جون بهت مبگفت مامان اومده مامان منم تو حیاط بودم داشتم دستهامو میشستم که بیام بگیرم که یه دفعه با صدا بلند گفتی :ماما...... امروز هم داشتیم باهم بازی میکردیم و ازت فیلم میگرفتم که یه دفعه گفتی بابا..... خیلی نمکی و لوس شدی تا مامان جون لباس تنش میکنه بره بیرون کمروتو...
22 آبان 1392

6ماهگی

عزیزم 6ماهگینت مبارک باشه دیگه کم کم میتونی بشینی البته هنوز کامل نه ولی واسه چندثانیه میتونی خودتو نگه داری. تقریبا یکماه غذاخور شدی و غذارو خیلی دوست داری.هروقت غذا میبینی خیره میشی و میگی اومممممممممم اونوقت  آدم دلش واست میسوزه گاهی هم میگی مممممممم در کل داری شکمو میشی و از این موضوع خیلی خوشحالم که با غذاخوردنت خیلی مشکل ندارم از وقتی هم رفتم سرکار شما پیش مامان جون میمونی و خیلی دوستش داری و وقتی من از سرکار برمیگیردم دیگه طاقت نداری و بغلم میکنی محکم و میخوای بخوریم. قربونت برم که هرروز شیرینتر و بانمکتر میشی من عاشقتم و شیرینکاری هات داره بیشتر میشه. کم کم داری علاقه مند به تماشا کارتون و تبلیغ های تی وی میشی.گاه...
24 مهر 1392

5ماهگی با تاخیر

٥ماهگیت مبارک مامان جان ببخشید دیر واست مینویسم تو این چندوقته دیگه اشیا رو خیلی بهتر نشونه گیری میکنی و میگیریشون.رو دستهات بلند میشی . خیلی دوست داری بازی کنیو هروقت مامان جون رو میبینی کلی ذوقشو میکنی.بقول مامان جون بازی خوردن میکنیو مامانمو میخوری وقتی کنار دیوار میزارمت خودتو میکشی به سمت دیوار و پاهتو میزنی به دیوار. وقتی گرسنه میشی با صدای بلند مِ مِ مِ مِ میگی یعنی شیر میخوای. بازی با عروسکهای کوچو لوت رو دوست داری و همشونو تو دهنت مکنیو البته این دوران دوران تست دهانی شماست هرچی به دستت برسه میکنی دهنت.مخصوصا همیشه پایین پیراهنتهات خیسه چون خوردیشون!!!!!!!!! واینه هروز شیرینتر و نمکیتر از روزهای قبلت میشه هرجا میریم میگ...
1 مهر 1392

4ماهگی

عزیزم چهارماهگیت مبارک باشه نفسم امیدوارم همیشه زنده باشی. دیگه کم کم میخوای سعی کنی حرکت کنی و خودتو بکشی جلو.ولی هنوز دمر نمیری  اصلا علاقه ای به اسباب بازی نداری!!!!!وقتی دمر میزارمت کلی بازی میکنی و بعد خودتو رو پهلو میندازی.لثه هات خیلی اذیتت میکنه انگارکه تا چند وقت دیگه میخوای دندون در بیاری و همش از لبات آب آویزونه خیلی خوشخنده و نمکی شدی.هرجا باشم دنبالم میگردی. با صدام صورتتو به سمتم میاری.بابایی هم خیلی دوست داری و بابایی واست ضعف میره.از تنهایی بدت میاد و اگه تنها بزارمت گریه میکنی و همینکه صدامو میشنوی و صورتمو میبینی تو بین گریه هایه ناز نازیت میخندی.وقتی میرم تو آشپزخونه باهات صحبت میکنم و شما هم صورتت به سم...
21 مرداد 1392

کیک سه ماهگی

دیشب موفق  شدیم جشن سه ماهگیتو بگیریم بازم خوابت میومد .آخه تا بابایی افطار کنه جمع جور کنیم وقت خواب شما میرسه. بعداز افطار به مامان جون و خانواده کوچولوی دایی مجید زنگ زدیم بیان واسه تولد نی نی خوشگلمون. تا مامان جون اومد شما خوابیدی منم همش نگران بودم مثل شب گذشته خواب باشی .خلاصه تا دایی مجید و زن دایی رسیدن بیدار شدی کم کم. راستی این اولین ماهی بود که تو خونه خودمون ماهگردت رو جشن میگیریم.هرماه خونه مامان جون بودیم و اگه شب گذشته هم بیدار میمودنی همونجا جشن میگرفتیم.   مامان ببین چه خانم شدی و میشینی!!!!!!!!!!1 بیا شمعهارو فوت کن که صدسال زنده باشی دیگه شارژت داشت تمومممممم...
25 تير 1392

سه ماهگی

سه ماهگیت مبارک باشه عزیزم امروز شما شدی سه ماهه کم کم کارهای جدید انجام میدی کلی واست ضعف میکنم  وقتی هربار واسم میخندی و هرجا باشی صدات کنم دنبالم میگردی که پیدام کنی یا بغل هرکی باشی میخوای بیای بغلم   هر وقت بابایی از سرکار میاد .................. بهت میگم :آوینا بابا . بابا اومد، شما اونوقت چشمات گرد میشه .بابایی صدات میزنه .شما دنبال دنبال صدا . وقتی بابایی میاد نزدیک . شما میخندی کلی ذوق میکنی . بابایی دل ضعفه   شبها............... واسه خواب وقتی باهم بریم تو رختخواب  میفهمی دیگه باید بخوابیم . شیرت میدم یکم اذیت میکنی هی شیر مک میزنی و هی این و اون ورو نگاه میکنی و میخوای بازی کنی منم بزور ...
22 تير 1392

دوماهگی

عزیزم دیروز دو ماهه شدی دوماهگیت مبارک واسه همین طبق قرارمون رفتیم آتلیه دوتا عکس گرفتی عزیزم     مامانی میدونی این چیه؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟ این عضو ٥ام خونه دایی حسن!!!!!!!!!!!!!     ...
23 خرداد 1392