عزیزم ببخش منو که چندوقته به وبلاگت سرنزدم و چیزی ننوشتم . اول اینکه 16ام شهریور شارژ نتم تمام شد و همینکه درگیر عروسی دختر داییم بودم و مهمانی های اونروزهاو دوم اینکه یه چندوقتی حس نوشتن نداشم. خلاصه این چندوقت رو واست مینویسم. واسه عروسی دختر داییم واست یه لباس عروس دوختم و خیلی ناز شده بود و خیلی بهت میومدو همون 16ام هم باهم رفتیم آتلیه که باهم عکس بگیریم وای از دست تو که اصلا نذاشتی خوب عکس بگیریم دلیلش هم این بودکه باهم رفته بودیم آرایشگاه که من خودمو آماده کنم واسه عروسی و شماهم بامن بودی و اصلاا نخوابیدی و زمانیکه میخواستیم عکس بندازیم شما خوابت گرفته بود و همش گریه میکردی و نق میزدیوتو عروسی هم همش بغل مامان جون بودی .مامانم می...