آوینا خانمآوینا خانم، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره

عشق مامان بابا آوینا

دختر ناز من

طبق برنامه هرسال صبحانه عید فطر همه خانواده جمع میشدیم خونه دایی مهدی ولی امسال به پیشنهاد من همه اومدن خونه ما آخه عزیزم واسه خاطر شما امسال ماه رمضان مهمانی نداده بودیم و خواستیم اینطوری دورهم هم باشیم.واسه ناهار و شام هم همه رو نگه داشتیم و خودشون غذا پختن و جمع و جور میکردند و من هم از شما نگه داری میکردم و کیف میکردم و خوشحال بودم که از مهمانی خوشت اومده بود و لذت میبردی. روز دوم تعطیلات عید فطر هم از صبح تا شب خونه دایی مهدی دعوت بودیم . خیلی بمون خوش گذشت . شما هم خیلی خوشحال بودی و سعی در پیشرفت داشتی !!!!!!!!!!!!!!!!!!مثلا دمر که میگذاشتمت میخواستی خودتو به جلو ببری و پرواز میکردی یعنی دستهاتو میدادی بالا و باهات هم میاوردی ب...
21 مرداد 1392

اولین عید فطر

دختر خوشگلم عیدت مبارک امسال اولین عید فطر بزرگترین عید مسلمانان جهان با شما بودیم و رفتیم نماز عیدفطر هم خوندیم. صبح زود با بابایی و مامان جون دایی حسن رفتیم سمت جایگاه نماز .کالسکه هم بردیم که هنگام نماز شما توش بخوابی.تمام فکرم این بود یه وقت اذیت بشی و گریه کنی من نتونم نماز بخونم یا اینکه بین نماز مجبور به قطع نمازم بشم.گذاشتمت تو کالسکه و جلوم قرارت دادم که ببینمت. با تمام این فکرهام نماز شروع شد و شما اصلا اذیت نکردی و همش موقع نماز هواسم به شما بود و نگات میکردم و شما قرار خودت و بازی بودی و گاهی چهره منو از بین چادرم میدی و میخندیدی و گاهی به اونطرفت نگاه میکردی میخندیدی .وقتی نماز تمام شد به اون سمتی که شما رو مشغول کرده بود نگ...
20 مرداد 1392

زندایی سهیلا دست شما درد نکنه......

یک هفته پیش دایی مجید و زند دایی رفته بودن شیراز خونه مامان سهلا جون و این هفته اومدن سه شنبه هم اومدن خونه مون بمون سر زدن . وقتی اومدن زن دایی و دایی هی میگفتن تقصیر تو بود اون یکی میگفت تو یادت رفت خلاصه اینکه فهمیدیم واست سوغاتی آورده بودن و فراوش کرده بودن بیارن همراهشون. واسه همین دیشب که خونه خاله زهره دعوت افطار بودیم سوغاتی شما را بهتون دادن. دست شما درد نکنه ...
11 مرداد 1392

یک اشتباه

دفعه قبل که واست خرید اینترنتی کردم دوتا کد اشتباه واسه بادی داده بودم واسه همین لباس تکراری داشتی با اون خانم فروشنده صحبت کردم و قرار شد واسم بفرشه و به جاش این دو دست لباس خوشگل رو خریدم . مامانم بپوشی ماه میشی ...
11 مرداد 1392

یک کار خوب یک یک کار بد

اول اون کار خوبو بگم: عزیزم واست یدونه لباس خوشگل دیگه دوختم یک دست پیراهن و شورت ببین چقد بهت میاد کار بد: دیروز صبح داشتم ناخن هاتو میگرفتم که یک دفعه صدای جیغت دراومد نگاه کردم وایییییییییییی بمیرم سر انگشت شصتت رو چیدم و خون اومد وووووی کور شم آخه مامان هی دستتو تکون میدادی خیلی ناراحت شدم و گریه کردم . بابایی واست چسب زخم زد ولی شما بعداز چنددقیقه کردی تو دهنت و خیسش کردی و دوباره ازش خون اومد دستتو شستم و دوباره چسبش زدم و بعدازینکه خوابیدی چسبو دیگه دراوردم خداروشکر خونش بند اومد و پوستش بسته شد. ببخشید مامانی ...
10 مرداد 1392

اولین قهقهه

  دوشب پیش داشتم با تلفن با دوستم صحبت میکردم .صحبهامون طولانی شده بود شما هم غرق بازی با بابایی بودی که یه لحظه از ته دل یه قهقهه زدی .وووووووووی قربون صدات بشم.بابایی گذاشته بودت روی شکم  سینه اش نیم خیز خوابیده بود و با هم داشتید بازی میکردی و کیف میکردی .یعنی در تاریخ 6مرداد 92   ...
7 مرداد 1392

اولین شب قدر

عزیزم امسال اولین شب قدری هست که  شما با ماهستی .پارسال این موقع یه نقطه بودی تو دلم قربونت برم .عزیزم بیا باهم دعا کنیم: خدایا به حق این شب به همه مریضها شفا بده ،به همه اونایی که در انتظار فرزندی هست فرزندی سالم صالح بده . به حق این شب یه نی نی هم به دوستم که واسش همیشه دعا میکنیم بده و به خانواده کوچلوشون مثل خانواده ما گرمی بده. الهی همه جوونهامون به راه راست هدایت بشن.دایی محسن و میلاد هم برن سر کار. خدایا ما را ببخش و بیامرز. دخترم  دعا کن واسه مامان بابایی مشکلشون حل بشه. راستی اینم بگم از اول شروع دعا جوشن کبیر بیدار بودی هی شیر میخوردی و خوابت میبرد ولی دوباره بیدار میشدی هی شیر میخوردی . هنوز هم...
6 مرداد 1392

صداها

عزیزم چند روزیه وقتی روی زمین میزارمت و تنها هستی واسه خودت صداهای مختلفی درمیاری گاهی جیغ میزنی ذوق میکنی خنده های بلند میکنی همه اینکارها واسه اینه  که یکی بداد برسه و باهات بازی کنی.عاشقتم وقتی من و بابایی میایم باهات صحبت میکنیم کلی ذوق میکنی. دیگه کاملا بابایی رو میشناسی.هربار میگم بابایی کو بر میگردی دنبالش تا پیداش میکنی کلی واسش خودتو لوس میکنی. امان از تو که وقتی میخوام از این صحنه های حرف زدنت فیلم بگیرم میفهمی و فقط زول میزنی تو دوربین و ساکت میشی   ...
5 مرداد 1392