اولین مهمانی
پنجشنبه شب واسه افطار مهمان داشتیم .این اولین مهمانی با وجود شما برگزار شد.از شب قبلش استرس کارهامو داشتم و بنظر میومد شما هم استرس داشتی آخه تا 2ونیم شب نخوابیدی. مرتب شیر میخوردی. خلاصه اینکه خیلی وابسته ام شدی و افکار منو میخونی.من از صبح تا شب کار داشتم و هر یکساعت یه بار میومدم پیشت بهت شیر میدادم و میرفتم سراغ کارام از تو آشپزخونه صدات میزدم نگات میکردم بابایی هم ازت مراقبت میکرد .گاهی نگاهت میکردم میدیدم انگشتتو مک میزدی خودت بدون من خوابت میبرد .این واسه اولین بار بود که مستقل میخوابیدی. بمیرم واست که نتونستم اون شب واست مادری کنم. فقط شیر استرسی بهت دادم. مامانی خیلی دوست دارم و میدونم همه چیز رو خو...