یک اتفاق بد....
دیشب تو آتلیه مشغول عکس گرفتن که بودیم یک اتفاق بد افتاد .....
داشتیم عکس میگرفتیم که واسه یه مدلش شما رو بصورت لمیده گذاشتن روی یه کوسن صورتی . سرت روش بود و خودم هواسم بهت بود که نیافتی .یه آن سرمو چرخوندم داشتم صحبت میکردم ،بابایی هم تو اتاق نبود ،یه دفعه یه چیزی گفت گرومممممممممممم برگشتم نگات کردم با سر خورده بودی زمین .زود بلندت کردم بغلت کردم اولش گریه نمیکردی ولی ترسیده بودی ولی از استرس من شما افتادی به گریه منم گریم گرفت اشکم اومد پایین ولی خودمو کنترل کردم که بابایی نفهمه چی شده . بغلت کردم قربون صدقه ات رفتم خداروشکر چیزیت نشده بود زود خوب شدی.
اینم عکس امروز شما
راستی لباسهای سایز یک اندازه ات شدند .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی